چون مردمک دیدهٔ ما گوشه نشین شو


در زاویهٔ چشم در آ و همه بین شو

گوئی که منم عاشق و معشوق من آنست


عشقی به حقیقت تو همانی و همین شو

در کوی خرابات گرفتیم مقامی


رندانه بیا ساکن این خلد برین شو

سریست امانت بر ما جان گرامی


گر زانکه امانت طلبی روح امین شو

عاشق شو و این عقل رها کن که چنان نیست


بشنو سخن عاشق سرمست و چنین شو

گر آتش عشقش به تو نوری بنماید


اندیشه مکن نور خدایست قرین شو

با سید سرمست قدم نه به خرابات


می نوش و چو چشم خوش او عین یقین شو